جهان می‌خواند نگاه که غم درون دیده‌ام، چگونه قطره قطره آب می‌شود.» ساینا سرش را گذاشته بود روی پایم و خوابیده بود. دست چپ مامان روی دنده بود و دست راست بابا هم روی دستش. هر دو با جهان همراه شده بودند نگاه کن تمام آسمان من پر از شهاب می‌شود، پر از شهاب می‌شود.»

راستش را بخواهی هیچوقت چندان جهان را دوست نداشته‌ام. معین و امید و داریوش را هم. اصلاً هیچ‌وقت سلیقه‌ام با مامان و بابا یکی نبوده. می‌دانی؟ پیش از آن لحظه نه موسیقی برایم اهمیت چندانی داشت و نه شعر. لحظه‌ی عجیبی بود، آن لحظه‌ای من غرق شده بودم توی غمی که قطره می‌شود و از چشم‌ها می‌چکد. و بعد همه‌چیز عوض شد. شاید باید جهان، پنجره‌ای می‌شد به روی جهان تازه. انگار رسالتش این بود که توی جاده‌ای تاریک، قدری گذشته از نیمه شب، تو را به من معرفی کند.

همین که رسیدیم خانه پِی‌ات را گرفتم. دست آخر همدم روزهایم را لابه‌لای کتاب‌های فراموش شده‌ی ته کمد دیواری پیدا کردم. آخ! امان از تو و کلماتت. شعرهایت عصای موسی‌ست بدون شک! اعجاز می‌کنی با کلمه. تلخی و شیرینی را، اشک توأم با خنده را، عشق و نفرت را، وصال و جدایی را، تنهایی و تنهایی و تنهایی را شاعرانه با هم می‌آمیزی. هنرمندانه، عمیق و پر از حس. تنهایی را گفتم یا از قلم انداختمش؟!! خوب بلدی تنهایی را تصویر کنی و سرمایش را بیندازی به جان آدم. تنهایی را چپانده‌ای توی همه‌ی حرف‌هایت. و همین است که سال‌هاست دلباخته‌ی تو و کلماتت هستم. خوب بلدی ناگفتنی‌ها را بگویی.

یک روز سر کلاس ادبیات بود که فهمیدم کارم از شیفتگی نسبت به تو گذشته. سر دعوایی که با آن معلم بی‌سوادی کردم که به صادق گفت مُرتَد عوضی و به تو اَنگ بودن چسباند. بعدش هم سخنرانی غرایی کرد در مورد اینکه زن باید چنین و چنان باشد!

کلاسش که تمام شد، پیش از آنکه کلاس را ترک کند، روی تخته، با گچ قرمز نوشتم گفتم که بانگ هستی خود باشم / اما دریغ و درد که زن بودم» بعد صاف نگاهش کردم و تند تند پلک زدم که اشک‌هام نریزند.

راستش گاهی فکر می‌کنم توی سیم‌کشی عواطفم اشتباهی رخ داده. آخر هر وقت خیلی خشمگین شوم، گریه‌ام می‌گیرد و هروقت خیلی بغضم بگیرد، می‌خندم! 

خلاصه بگویم، من با کلماتت خندیده‌ام و گریسته‌ام و عاشقی‌ها کرده‌ام در خیال. وقت غم مرهم شده‌اند و وقت تنهایی یاور. با تو مرگ پرنده را فهمیدم و با تو یاد گرفتم پرواز را به خاطر بسپارم. با تو نشسته‌ام توی روزقی از عاج و ابر و بلور.

چندین سال از آن شب از آن جاده می‌گذرد. دیوان شعرت را به اندازه‌ی موهای سرم دوره کرده‌ام؛ اما هنوز هم از تو می‌آموزم. اما هنوز هم معجزه‌هایت ادامه دارد. الی یوم القیامه.

تولدت مبارک فروغ! رفیق روزهای تنهایی :)

عشق کاری کرد با قلبم که چاقو با انار

شما او را نمی‌شناسید...

نشانده‌ای مرا کنون به زورقی

تو ,تنهایی ,هم ,توی ,روی ,را، ,تنهایی را ,پر از ,از آن ,با تو ,را به

مشخصات

تبلیغات

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

تروپ پس شرکت معماران کارینا شرکت ایمن شعله جویبار زمانی سیستم موسیقی احساس کره! فن محوری برج خنک کننده واحدمقاومت بسیج دبیرستان آیت الله بهجت(ره)اصفهان دنیای تکنولوژی و هوش مصنوعی سیارکـ b612